► رمز شب ◄

یادگاری هایی کوتاه از شب های طولانی من

► رمز شب ◄

یادگاری هایی کوتاه از شب های طولانی من

من هم غبطه میخورم !


گاهی اوقات به حال افراد نابینا غبطه میخورم .... که این همه بدی و زشتی رو نمی بینند.


گاهی اوقات به حال افراد ناشنوا غبطه میخورم .... که هر حرف مزخرفی رو از هر متکلمی نمی شنوند.


گاهی اوقات به حال دیوانگان غبطه می خورم .... که می بینند و می شنوند اما فرقی به حالشان ندارد.


و دردناکتر از همه اینکه دلم به حال خودم می سوزد که می بینم و می شنوم و می فهمم اما از هر سه گروه ضعیف تر هستم. چون من هم مثل آنها کاری از دستم بر نمی آید.


امضا : فیاض

29 فروردین 1390 خورشیدی


من زندگی را دوست دارم ولی ...



من زندگی را دوست دارم      ولی از زندگی دوباره می ترسم

دین را دوست دارم      ولی از کشیش ها می ترسم

قانون را دوست دارم      ولی از پاسبان ها می ترسم

عشق را دوست دارم      ولی از زن ها می ترسم
کودکان را دوست دارم      ولی از آیینه می ترسم

سلام را دوست دارم      ولی از زبانم می ترسم

من می ترسم      پس هستم!

این چنین می گذرد روز و روزگار من!

من روز را دوست دارم    ولی از روزگار می ترسم

کعبه !

بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان          کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان

اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان          پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی

 

در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی ، چرا بیهوده میکوشی

در اینجا مـــــردم آزاری ، در آنجا از گنـــــــــــــه آری ، نمی دانم چه پنداری

 

در اینجــا همـــدم و همسایــــه است در رنــج و بیمــاری

تو آنجا در پی یاری

چــه پنـــداری کجــــا وی از تـــو می خواهـد چنین کــاری

 

چه پیغــامـــی که جــز بــا یــک زبــــان گفتـــن نمی داند

چه ســلطانی که جــز در خـــانـــه اش خفتــن نمی داند

چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند

 

به دنبال چه می گردی که حیرانی

خـرد گم کرده ای شاید نمی دانی

 

همـــای از جــــان خـــود سیری           کـــه خـــامـــوشی نمی گیـــری

لبت را چون لبــــان فرخی دوزند           تو را در آتش اندیشه ات سوزند

هــــــــزاران فتنـــــــه انگیـــــــزند           تــــو را بـــر سر در میخانه آویزند