گاهی اوقات به حال افراد نابینا غبطه میخورم .... که این همه بدی و زشتی رو نمی بینند.
گاهی اوقات به حال افراد ناشنوا غبطه میخورم .... که هر حرف مزخرفی رو از هر متکلمی نمی شنوند.
گاهی اوقات به حال دیوانگان غبطه می خورم .... که می بینند و می شنوند اما فرقی به حالشان ندارد.
و دردناکتر از همه اینکه دلم به حال خودم می سوزد که می بینم و می شنوم و می فهمم اما از هر سه گروه ضعیف تر هستم. چون من هم مثل آنها کاری از دستم بر نمی آید.
امضا : فیاض
29 فروردین 1390 خورشیدی
بـه گـرد کعبـه می گـردی پریشان کـه وی خود را در آنجا کرده پنهان
اگــر در کعبــه می گـــردد نمـایـان پس بگرد تا بگردی بگرد تا بگردی
در اینجا باده مینوشی ، در آنجا خرقه می پوشی ، چرا بیهوده میکوشی
در اینجا مـــــردم آزاری ، در آنجا از گنـــــــــــــه آری ، نمی دانم چه پنداری
در اینجــا همـــدم و همسایــــه است در رنــج و بیمــاری
تو آنجا در پی یاری
چــه پنـــداری کجــــا وی از تـــو می خواهـد چنین کــاری
چه پیغــامـــی که جــز بــا یــک زبــــان گفتـــن نمی داند
چه ســلطانی که جــز در خـــانـــه اش خفتــن نمی داند
چه دیداری که جز دینار و درهم از شما سفتن نمی داند
به دنبال چه می گردی که حیرانی
خـرد گم کرده ای شاید نمی دانی
همـــای از جــــان خـــود سیری کـــه خـــامـــوشی نمی گیـــری
لبت را چون لبــــان فرخی دوزند تو را در آتش اندیشه ات سوزند
هــــــــزاران فتنـــــــه انگیـــــــزند تــــو را بـــر سر در میخانه آویزند